عطار (غزلیات)/اسرار تو در زبان نمی‌گنجد

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عطار (غزلیات) (اسرار تو در زبان نمی‌گنجد)
از عطار
'


اسرار تو در زبان نمی‌گنجد واوصاف تو در بیان نمی‌گنجد
اسرار صفات جوهر عشقت می‌دانم و در زبان نمی‌گنجد
خاموشی به که وصف عشق تو اندر خبر و نشان نمی‌گنجد
آنجا که تویی و جان دل مسکین مویی شد و در میان نمی‌گنجد
از عالم عشق تو سر مویی در شش جهت مکان نمی‌گنجد
یک شمه ز روح بارگاه تو اندر سه صف زمان نمی‌گنجد
یک دانه ز دام عالم عشقت در حوصله جای جان نمی‌گنجد
چون آه برآورم ز عشق تو کان آه درین دهان نمی‌گنجد
رفتم ز جهان برون در اندوهت کاندوه تو در جهان نمی‌گنجد
آن دم که ز تو بر آسمان بردم در قبه‌ی آسمان نمی‌گنجد
عطار چو در یقین خود گم شد در پیشگه عیان نمی‌گنجد