عطار (عذر آوردن مرغان)/گم شد از بغداد شبلی چندگاه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (گم شد از بغداد شبلی چندگاه) از عطار |
' |
گم شد از بغداد شبلی چندگاه | کس بسوی او کجا میبرد راه | |
باز جستندش به هر موضع بسی | در مخنث خانهای دیدش کسی | |
در میان آن گروهی بیادب | چشمتر بنشسته بود و خشک لب | |
سایلی گفت ای برنگ راز جوی | این چه جای تست آخر بازگوی | |
گفت این قومند چون تردامنی | در ره دنیا نه مرد و نه زنی | |
من چو ایشانم، ولی در راه دین | نه زنی در دین نه مردی چند ازین | |
گم شدم در ناجوانمردی خویش | شرم میدارم من از مردی خویش | |
هرک جان خویش را آگاه کرد | ریش خود دستارخوان راه کرد | |
همچو مردان دل خرد کرد اختیار | کرد بر استادگان عزت نثار | |
گر تو بیش آیی ز مویی در نظر | خویشتن را از بتی باشی بتر | |
مدح و ذمت گر تفاوت میکند | بتگری باشی که او بت میکند | |
گر تو حق رابندهی، بتگر مباش | ور تو مرد ایزدی، آزر مباش | |
نیست ممکن در میان خاص و عام | از مقام بندگی برتر مقام | |
بندگی کن بیش از این دعوی مجوی | مرد حق شو، عزت از عزی مجوی | |
چون ترا صد بت بود در زیر دلق | چون نمایی خویش را صوفی به خلق | |
ای مخنث، جامهی مردان مدار | خویش را زین بیش سرگردان مدار |