عطار (عذر آوردن مرغان)/گفت چون سقراط در نزع اوفتاد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (گفت چون سقراط در نزع اوفتاد) از عطار |
' |
گفت چون سقراط در نزع اوفتاد | بود شاگردیش، گفت ای اوستاد | |
چون کفن سازیم، تن پاکت کنیم | در کدامین جای در خاکت کنیم | |
گفت اگر تو بازیابیم ای غلام | دفن کن هر جا که خواهی والسلام | |
من چو خود را زنده در عمری دراز | پی نبردم، مرده کی یا بی تو باز | |
من چنان رفتم که در وقت گذر | یک سری مویم نبود از خود خبر | |
دیگری گفتش کهای نیک اعتقاد | برنیامد یک دم از من بر مراد | |
جملهی عمرم که در غم بودهام | مستمند کوی عالم بودهام | |
بر دل پر خون من چندان غمست | کز غمم هر ذرهای در ماتم است | |
دایما حیران و عاجز بودهام | کافرم، گر شاد هرگز بودهام | |
ماندهام زین جمله غم در خویش من | بر سری چون راه گیرم پیش من | |
گر نبودی نقد چندینی غمم | زین سفر بودی دلی بس خرمم | |
لیک چون دل هست پر خون، چون کنم | با تو گفتم جمله، اکنون چون کنم | |
گفت ای مغرور شیدا آمده | پای تا سر غرق سودا آمده | |
نامرادی و مراد این جهان | تابجنبی بگذرد در یک زمان | |
هرچ آن در یک نفس میبگذرد | عمر هم بی آن نفس میبگذرد | |
چون جهان میبگذرد، بگذر تو نیز | ترک او گیر و بدو منگر تو نیز | |
زانک هر چیزی که آن پاینده نیست | هرک دلبندد درو دل زنده نیست |