عطار (عذر آوردن مرغان)/ژندهای پوشید، میشد پیر راه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (ژندهای پوشید، میشد پیر راه) از عطار |
' |
ژندهای پوشید، میشد پیر راه | ناگهان او رابدید آن پادشاه | |
گفت من به یا تو، هان ای ژنده پوش | پیر گفت ای بیخبر، تن زن خموش | |
گرچه ما را خود ستودن راه نیست | کانک او خود را ستود آگاه نیست | |
لیک چون شد واجبم، چون من یکی | به ز چون تو صد هزاران، بیشکی | |
زانک جانت روی دین نشناختست | نفس تو از تو خری برساختست | |
وانگهی بر تو نشستهای امیر | تو شده در زیر بار او اسیر | |
بر سرت افسار کرده روز و شب | تو به امر او فتاده در طلب | |
هرچ فرماید ترا، ای هیچکس | کام و ناکام آن توانی کرد و بس | |
لیک چون من سر دین بشناختم | نفس سگ را هم خر خود ساختم | |
چون خرم شد نفس، بنشستم برو | نفس سگ بر تست ، من هستم برو | |
چون خر من بر تو میگردد سوار | چون منی بهتر ز چون تو صد هزار | |
ای گرفته بر سگ نفست خوشی | در تو افکنده ز شهوت آتشی | |
آب تو آرایش شهوت ببرد | از دلت و ز تن ز جان قوت ببرد | |
تیرگی دیده و کری گوش | پیری و نقصان عقل و ضعف هوش | |
این و صد چندین سپاه و لشگرند | سر به سرمیر اجل را چاکرند | |
روز و شب پیوسته لشگر میرسد | یعنی از پس میر ما در می رسد | |
چون درآمد از همه سویی سپاه | هم تو بازافتی و هم نفست ز راه | |
خوش خوشی با نفس سگ در ساختی | عشرتی با او به هم برساختی | |
پای بست عشرت او آمدی | زیردست قدرت او آمدی | |
چون درآید گرد تو شاه و حشم | تو جدا افتی ز سگ، سگ از تو هم | |
گر ز هم اینجا جدا خواهید شد | پس به فرقت مبتلا خواهید شد | |
غم مخور گر با هم اینجا کم رسیم | زانک در دوزخ خوشی با هم رسیم |