عطار (عذر آوردن مرغان)/چون بمرد آن مرد مفسد در گناه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (چون بمرد آن مرد مفسد در گناه) از عطار |
' |
چون بمرد آن مرد مفسد در گناه | گفت میبردند تابوتش به راه | |
چون بدید آن زاهدی، کرد احتراز | تا نباید کرد بر مفسد نماز | |
در شب آن زاهد مگر دیدش به خواب | در بهشت و روی همچون آفتاب | |
مرد زاهد گفتش آخر ای غلام | از کجا آوردی این عالی مقام | |
در گنه بودی تو تا بودی همه | پای تا فرقت بیالودی همه | |
گفت از بیرحمی تو کردگار | کرد رحمت بر من آشفتهکار | |
عشق بازی بین که حکمت میکند | میکند این کار و رحمت میکند | |
حکمت او در شبی چون پر زاغ | کودکی را میفرستد با چراغ | |
بعد از آن بادی فرستد تیزرو | کان چراغ او بکش، برخیز و رو | |
پس بگیرد طفل را در ره گذر | کز چه کشتی آن چراغ ای بیخبر | |
زان بگیرد طفل را تا در حساب | میکند با او به صد شفقت عتاب | |
گر همه کس جز نمازی نیستی | حکمتش را عشق بازی نیستی | |
کار حکمت جز چنین نبود تمام | لاجرم خوداین چنین آمد مدام | |
در ره او صد هزاران حکمتست | قطرهی راحصه بحری رحمتست | |
روز و شب این هفت پرگار ای پسر | از برای تست در کار ای پسر | |
طاعت روحانیون از بهر تست | خلد و دوزخ عکس لطف و قهرتست | |
قدسیان جمله سجودت کردهاند | جزو و کل غرق وجودت کردهاند | |
از حقارت سوی خود منگر بسی | زانک ممکن نیست بیش از تو کسی | |
جسم تو جزوست و جانت کل کل | خویش را عاجز مکن در عین ذل | |
کل تو درتافت جزوت شد پدید | جان تو بشتافت عضوت شد پدید | |
نیست تن از جان جدا ، جزوی ازوست | نیست جان از کل جدا، عضوی ازوست | |
چون عدد نبود درین راه واحد | جزو و کل گفتی نابشد تاابد | |
صد هزاران ابر رحمت فوق تو | میببارد تافزاید شوق تو | |
چون درآید وقت رفعتهای کل | از برای تست خلعتهای کل | |
هرچ چندانی ملایک کردهاند | از پی تو بر فذلک کردهاند | |
جملهی طاعات ایشان، کردگار | بر تو خواهد کرد جاویدان نثار |