عطار (عذر آوردن مرغان)/چون برفت از دار دنیا بایزید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (چون برفت از دار دنیا بایزید) از عطار |
' |
چون برفت از دار دنیا بایزید | دید در خوابش مگر آن شب مرید | |
پس سالش کرد کای شایسته پیر | چون ز منکر درگذشتی وز نکیر | |
گفت چون کردند آن دو نامدار | از من مسکین سال از کردگار | |
گفتم ایشان را که نبود زین سال | نه شما را نه مرا هرگز کمال | |
زانک اگر گویم خدایم اوست بس | این سخن گفتن بود از من هوس | |
لیک اگر زینجا به نزد ذوالجلال | باز گردید و ازو پرسید حال | |
گر مرا او بنده خواند اینت کار | بندهای باشم خدا را نامدار | |
ور مرا از بندگان نشمارد او | بستهای بند خودم بگذارد او | |
با کسی آسان چو پیوندش نبود | من اگر خوانم خداوندش چه سود | |
چون نباشم بنده و بندی او | چون زنم لاف خداوندی او | |
در خداوندیش سرافکندهام | لیک او باید که خواند بندهام | |
گر ز سوی او درآید عاشقی | تو به عشق او به غایت لایقی | |
لیک عشقی کان ز سوی تو بود | دان که آن درخورد روی تو بود | |
او اگر با تو دراندازد خوشی | تو توانی شد ز شادی آتشی | |
کار آن دارد نه این ای بی خبر | کی خبر یابد ازو هر بیهنر |