عطار (عذر آوردن مرغان)/پاک دینی گفت آن نیکوترست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (پاک دینی گفت آن نیکوترست) از عطار |
' |
پاک دینی گفت آن نیکوترست | مبتدی را کو به تاریکی درست | |
تا به کلی گم شود در بحر جود | پس نماند هیچ رشدش در وجود | |
زانک چیزی گر برو ظاهر شود | غره گردد وان زمان کافر شود | |
آنچ در تست از حسد و از خشم تو | چشم مردان بیند اونه چشم تو | |
هست در تو گلخنی پر اژدها | تو ز غفلت کرده ایشان را رها | |
روز و شب در پرورششان مانده | فتنهی خفت و خورششان مانده | |
اصل تو از خاک وز خون شد تمام | وی عجب هر دو ز بیقدری حرام | |
خون که او نزدیکتر آمد به تو | هم نجس هم مختصر آمد به تو | |
هرچ در بعد دلست از قرب حس | هم حرام افتد بلا شک هم نجس | |
گر پلیدیی درون میبینیی | این چنین فارغ کجا بنشینیی |