عطار (عذر آوردن مرغان)/هست ققنس طرفه مرغی دلستان
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (هست ققنس طرفه مرغی دلستان) از عطار |
' |
هست ققنس طرفه مرغی دلستان | موضع این مرغ در هندوستان | |
سخت منقاری عجب دارد دراز | همچونی در وی بسی سوراخ باز | |
قرب صد سوراخ در منقاراوست | نیست جفتش، طاق بودن کار اوست | |
هست در هر ثقبه آوازی دگر | زیر هر آواز او رازی دگر | |
چون بهر ثقبه بنالد زار زار | مرغ و ماهی گردد از وی بیقرار | |
جملهی پرندگان خامش شوند | در خوشی بانگ او بیهش شوند | |
فیلسوفی بود دمسازش گرفت | علم موسیقی ز آوازش گرفت | |
سال عمر او بود قرب هزار | وقت مرگ خود بداند آشکار | |
چون ببرد وقت مردن دل ز خویش | هیزم آرد گرد خود ده خر، مه بیش | |
در میان هیزم آید بیقرار | در دهد صد نوحه خود را زار زار | |
پس بدان هر ثقبهای از جان پاک | نوحهای دیگر برآرد دردناک | |
چون که از هر ثقبه هم چون نوحهگر | نوحهی دیگر کند نوعی دگر | |
در میان نوحه از اندوه مرگ | هر زمان برخود بلرزد هم چو برگ | |
از نفیر او همه پرندگان | وز خروش او همه درندگان | |
سوی او آیند چون نظارگی | دل ببرند از جهان یک بارگی | |
از غمش آن روز در خون جگر | پیش او بسیار میرد جانور | |
جمله از زاری او حیران شوند | بعضی از بی قوتی بیجان شوند | |
بس عجب روزی بود آن روز او | خون چکد از نالهی جان سوز او | |
باز چون عمرش رسد با یک نفس | بال و پر برهم زند از پیش و پس | |
آتشی بیرون جهد از بال او | بعد آن آتش بگردد حال او | |
زود در هیزم فتد آتش همی | پس بسوزد هیزمش خوش خوش همی | |
مرغ و هیزم هر دو چون اخگر شوند | بعد از اخگر نیز خاکستر شوند | |
چون نماند ذرهای اخگر پدید | ققنسی آید ز خاکستر پدید | |
آتش آن هیزم چو خاکستر کند | از میان ققنس بچه سر برکند | |
هیچ کس را در جهان این اوفتاد | کو پس از مردن بزاید نابزاد | |
گر چو ققنس عمر بسیارت دهند | هم بمیری هم بسی کارت دهند | |
سالها در ناله و در درد بود | بیولد، بیجفت، فردی فرد بود | |
در همه آفاق پیوندی نداشت | محنت جفتی و فرزندی نداشت | |
آخر الامرش اجل چون یاد داد | آمد و خاکسترش بر باد داد | |
تا بدانی تو که از چنگ اجل | کس نخواهد برد جان چند از حیل | |
در همه آفاق کس بیمرگ نیست | وین عجایب بین که کس را برگ نیست | |
مرگ اگر چه بس درشت و ظالمست | گردن آنرا نرم کردن لازمست | |
گرچه ما را کار بسیار اوفتاد | سختتر از جمله، این کار اوفتاد |