عطار (عذر آوردن مرغان)/مالک دینار را گفت آن عزیز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (مالک دینار را گفت آن عزیز) از عطار |
' |
مالک دینار را گفت آن عزیز | من ندانم حال خود، چونی تو نیز | |
گفت برخوان خدا نان میخورم | پس همه فرمان شیطان میبرم | |
دیوت از ره برد و لاحولیت نیست | از مسلمانی بجز قولیت نیست | |
در غم دنیا گرفتارآمدی | خاک بر فرقت که مردار آمدی | |
گر ترا گفتم که کن دنیا نثار | این زمان میگویمت محکم بدار | |
چون بدو دادی تو هر دولت که هست | کی توانی دادن آسانش ز دست | |
ای ز غفلت غرقهی دریای آز | میندانی کز چه میمانی تو باز | |
هر دو عالم در لباس تعزیت | اشک میبارند و تو در معصیت | |
حب دنیا ذوق ایمانت ببرد | آرزو و آز تو جانت ببرد | |
چیست دنیا آشیان حرص و آز | مانده از فرعون وز نمرود باز | |
گاه قارون کرده قی بگذاشته | گاه شدادش به شدت داشته | |
حق تعالی کرده لاشی نام او | تو به جان آویخته در دام او | |
رنج این دنیای دون تا کی ترا | لاشه نابوده زین لاشی ترا | |
تو بمانده روز و شب حیران و مست | تا دهد یک ذره زین لاشیء دست | |
هرک در یک ذره لاشی گم بود | کی بود ممکن که او مردم بود | |
هرک رابگسست در لاشیء دم | او بود صد باره از لاشی کم | |
کار دنیا چیست، بیکاری همه | چیست بیکاری ،گرفتاری همه | |
هست دنیا آتش افروخته | هر زمان خلقی دگر را سوخته | |
چون شود این آتش سوزنده تیز | شیرمردی گر ازو گیری گریز | |
همچو شیران چشم ازین آتش بدوز | ورنه چون پروانه زین آتش بسوز | |
هرک چون پروانه شد آتش پرست | سوختن را شاید آن مغرور مست | |
این همه آتش ترا در پیش و پس | نیست ممکن گر نسوزی هر نفس | |
درنگر تا هست جای آن ترا | کین چنین آتش نسوزد جان ترا |