عطار (عذر آوردن مرغان)/شیخ خرقانی که عرش ایوانش بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (شیخ خرقانی که عرش ایوانش بود) از عطار |
' |
شیخ خرقانی که عرش ایوانش بود | روزگاری شوق بادنجانش بود | |
مادرش از خشم شیخ آورد شور | تا بدادش نیم بادنجان به زور | |
چون بخورد آن نیم بادنجان که بود | سر ز فرزندش جدا کردند زود | |
چون درآمد شب، سر آن پاکزاد | مدبری در آستان او نهاد | |
شیخ گفتا، نه من آشفته کار | گفتهام پیش شما باری هزار | |
کین گدا گر هیچ بادنجان خورد | تا بجنبد ضربتی بر جان خورد | |
هر زمانم چون بسوزد جان چنین | نیست با او کار من آسان چنین | |
هرکرا او در کشد در کار خویش | دم نیارد زد دمی بییار خویش | |
سخت کارست این که ما را اوفتاد | برتراز جنگ و مدارا اوفتاد | |
هیچ دانی را نه دانش نه قرار | با همه دانی بیفتادست کار | |
هر زمانی میهمانی در رسد | کاروانی امتحانی در رسد | |
گرچه صد غم هست بر جان عزیز | نیز میآید چو خواهد بود نیز | |
هرکه از کتم عدم شد آشکار | سر به سر را خون نخواهد ریخت زار | |
صد هزاران عاشق سر تیز او | جان کنند ایثار یک خون ریز او | |
جملهی جانها از آن آید به کار | تا بریزد خون جانها زار زار |