عطار (عذر آوردن مرغان)/شیخ بوبکر نشابوری به راه
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (شیخ بوبکر نشابوری به راه) از عطار |
' |
شیخ بوبکر نشابوری به راه | با مریدان شد برون از خانقاه | |
شیخ بر خر بود بیاصحابنا | کرد ناگه خر مگر بادی رها | |
شیخ را زان باد حالت شد پدید | نعرهای زد، جامه بر هم میدرید | |
هم مریدان هم کسی کان دید ازو | هیچ کس فی الجمله نپسندید ازو | |
بعد از آن کرد آن یکی از وی سال | کاخر اینجا در که کردای شیخ حال | |
گفت چندانی که میکردم نگاه | بود از اصحاب من بگرفته راه | |
بود هم از پیش و هم از پس مرید | گفتم الحق کم نیم از بایزید | |
هم چنین که امروز خویش آراسته | با مریدانم ز جان برخاسته | |
بیشکی فردا خوشی در عز و ناز | درروم در دشت محشر سرفراز | |
گفت چون این فکر کردم، از قضا | کرد خر این جایگه بادی رها | |
یعنی آن کو میزند این شیوه لاف | خر جوابش میدهد، چند از گزاف | |
زین سبب چون آتشم در جان فتاد | جای حالم بود و حالم زان فتاد | |
تا تو در عجب و غروری ماندهای | از حقیقت دور دوری ماندهای | |
عجب بر هم زن، غرورت رابسوز | حاضر از نفسی، حضورت را بسوز | |
ای بگشته هر دم از لونی دگر | در بن هر موی فرعونی دگر | |
تا ز تو یک ذره باقی ماندست | صد نشان از تو نفاقی ماندست | |
از منی گر ایمنی باشد ترا | با دو عالم دشمنی باشد ترا | |
گر تو روزی در فنای تن شوی | گر همه شب در شبی روشن شوی | |
من مگو ای از منی در صد بلا | تا به ابلیسی نگردی مبتلا |