عطار (عذر آوردن مرغان)/راه بینی بود بس عالی نفس
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (راه بینی بود بس عالی نفس) از عطار |
' |
راه بینی بود بس عالی نفس | هرگز او شربت نخورد از دست کس | |
سایلی گفت ای به حضرت نسبتت | چون به شربت نیست هرگز رغبتت | |
گفت مردی بینم استاده زبر | تا که شربت باز گیرد زودتر | |
با چنین مردی موکل بر سرم | زهر من باشد اگر شربت خورم | |
با موکل شربتم چون خوش بود | این نه جلابی بود کاتش بود | |
هرچ آنرا پای داری یک دمست | نیم جو ارزد اگر صد عالمست | |
ازپی یک ساعته وصلی که نیست | چون نهم بنیاد بر اصلی که نیست | |
گر تو هستی از مرادی سرفراز | از مراد یک نفس چندین مناز | |
ور شدت از نامرادی تیره حال | نامرادی چون دمی باشد منال | |
گر ترا رنجی رسد گر زاریی | آن ز عز تست نه از خواریی | |
آنچ آن بر انبیا رفت از بلا | هیچ کس ندهد نشان از کربلا | |
آنچ در صورت ترا رنجی نمود | در صفت بیننده را گنجی نمود | |
صد عنایت میرسد در هر دمیت | هست از احسان و برش عالمیت | |
مینیارد یاد از احسان او | برنداری اندکی رنج آن او | |
این کجا باشد نشان دوستی | تیره مغزا،پای تا سر پوستی |