عطار (عذر آوردن مرغان)/در خراسان بود دولت بر مزید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (در خراسان بود دولت بر مزید) از عطار |
' |
در خراسان بود دولت بر مزید | زانک پیدا شد خراسان را عمید | |
صد غلامش بود ترک ماه روی | سرو قامت، سیم ساعد، مشک بوی | |
هر یکی در گوش دری شبفروز | شب شده در عکس آن در همچو روز | |
با کلاه شفشه و با طوق زر | سر به سر سیمن برو زرین سپر | |
با کمرهای مرصع بر میان | هر یکی را نقره خنگی زیر ران | |
هرک دیدی روی آن یک لشگری | دل بدادی حالی و جان بر سری | |
از قضا دیوانهای بس گرسنه | ژندهای پوشیده سر پا برهنه | |
دید آن خیل غلامان را ز دور | گفت آن کیستند این خیل حور | |
جملهی شهرش جوابش داد راست | کین غلامان عمید شهرماست | |
چون شنید این قصه آن دیوانه زود | اوفتاد اندر سر دیوانه دود | |
گفت ای دارندهی عرش مجید | بنده پروردن بیاموز از عمید | |
گر ازو دیوانهای ، گستاخ باش | برگ داری لازم این شاخ باش | |
ور نداری برگ این شاخ بلند | پس مکن گستاخی و بر خود مخند | |
خوش بود گستاخی دیوانگان | خویش میسوزند چون پروانگان | |
هیچ نتوانند دید آن قوم راه | چه بدو چه نیک جز زان جایگاه |