عطار (عذر آوردن مرغان)/خواجهای کز تخمهی اکاف بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (خواجهای کز تخمهی اکاف بود) از عطار |
' |
خواجهای کز تخمهی اکاف بود | قطب عالم بود و پاک اوصاف بود | |
گفت شب در خواب دیدم ناگهی | بایزید و ترمدی را در رهی | |
هر دو دادندم به سبقت سروری | پیش ایشان هر دو، کردم رهبری | |
بعد از آن تعبیر آن کردم تمام | کز چه کردند آن دو شیخم احترام | |
بود تعبیر این که در وقت سحر | بیخودم آهی برآمد از جگر | |
آه من میرفت تا راهم گشاد | حلقه میزد تا که درگاهم گشاد | |
چون پدید آمد مرا آن فتح باب | بی زفان کردند سوی من خطاب | |
کان همه پیران و آن چندان مرید | خواستند از ما برون از بایزید | |
بایزید از جمله مرد مرد خاست | زانک ما را خواست هیچ از ما نخواست | |
گفت چون بشنودم آن شب این خطاب | گفتم این و آن مرا نبود صواب | |
من ز تو چون خواهم و درد تو نه | یا ترا چون خواهم و مرد تو نه | |
آنچ فرمایی مرا آنست خواست | کار من بر وفق فرمانست راست | |
نه کژی نه راستی باشد مرا | من کیم تا خواستی باشد مرا | |
آنچ فرمایی مرا آن بس بود | بندهای را رفتن به فرمان بس بود | |
این سخن آن هر دو شیخ محترم | سبقتم دادند برخود لاجرم | |
بنده چون پیوسته بر فرمان رود | با خداوندش سخن در جان رود | |
بنده نبود آنک از روی گزاف | میزند از بندگی پیوسته لاف | |
بنده وقت امتحان آید پدید | امتحان کن تا نشان آید پدید |