عطار (عذر آوردن مرغان)/بود مستی سخت لایعقل، خراب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (بود مستی سخت لایعقل، خراب) از عطار |
' |
بود مستی سخت لایعقل، خراب | آب کارش برده کلی کار آب | |
درد وصاف از بس که در هم خورده بود | از خرابی پا و سر گم کرده بود | |
هوشیاری را گرفت از وی ملال | پس نشاند آن مست را اندر جوال | |
برگرفتش تا برد با جای خویش | آمدش مستی دگر در راه پیش | |
مست دیگر هر زمان با هر کسی | میشد و می کرد بد مستی بسی | |
مست اول، آنک بود اندر جوال | چون بدید آن مست را بس تیره حال | |
گفت ای مدبر دو کم بایست خورد | تا چو من میرفتی و آزاد و فرد | |
آن او میدید، آن خویش نه | هست حال ما همه زین بیش نه | |
عیب بین زانی که تو عاشق نه | لاجرم این شیوه را لایق نه | |
گر ز عشق اندک اثر میدیدیی | عیبها جمله هنر میدیدیی |