عطار (عذر آوردن مرغان)/بود اندر مصر شاهی نامدار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (بود اندر مصر شاهی نامدار) از عطار |
' |
بود اندر مصر شاهی نامدار | مفلسی بر شاه عاشق گشت زار | |
چون خبر آمد ز عشقش شاه را | خواند حالی عاشق گمراه را | |
گفت چون عاشق شدی بر شهریار | از دو کار اکنون یکی کن اختیار | |
یا به ترک شهر، وین کشور بگوی | یا نه، در عشقم به ترک سر بگوی | |
با تو گفتم کار تو یک بارگی | سر بریدن خواهی یا آوارگی | |
چون نبود آن مرد عاشق مرد کار | کرد او را شهر رفتن اختیار | |
چون برفت آن مفلس بیخویشتن | شاه گفتا سر ببریدش ز تن | |
حاجبی گفتا که هست او بیگناه | ازچه سربریدنش فرمود شاه | |
شاه گفتا زانک او عاشق نبود | در طریق عشق من صادق نبود | |
گر چنان بودی که بودی مرد کار | سربریدن کردی اینجا اختیار | |
هرک سر بر وی به از جانان بود | عشق ورزیدن برو تاوان بود | |
گر ز من او سربریدن خواستی | شهریار از مملکت برخاستی | |
بر میان بستی کمر در پیش او | خسرو عالم شدی درویش او | |
لیک چون در عشق دعوی دار بود | سربریدن سازدش نهمار زود | |
هرکه در هجرم سر سر دارد او | مدعیست دامنتر دارد او | |
این بدان گفتم که تا هر بیفروغ | کم زند در عشق ما لاف دروغ | |
دیگری گفتش که نفسم دشمن است | چون روم ره زانک هم ره رهزنست | |
نفس سگ هرگز نشد فرمان برم | من ندانم تا ز دستش جان برم | |
آشنا شد گرگ در صحرا مرا | و آشنا نیست این سگ رعنا مرا | |
در عجایب ماندهام زین بیوفا | تا چرا میاوفتد در آشنا | |
گفت ای سگ در جوالت کرده خوش | هم چو خاکی پای مالت کرده خوش | |
نفس تو هم احول و هم اعورست | هم سگ و هم کاهل و هم کافرست | |
گر کسی بستایدت اما دروغ | از دروغی نفس تو گیرد فروغ | |
نیست روی آن که این سگ به شود | کز دروغی این چنین فربه شود | |
بود در اول همه بیحاصلی | کودکی و بیدلی و غافلی | |
بود در اوسط همه بیگانگی | وز جوانی شعبهی دیوانگی | |
بود در آخر که پیری بود کار | جان خرف درمانده تن گشته نزار | |
با چنین عمری به جهل آراسته | کی شود این نفس سگ پیراسته | |
چون ز اول تا به آخر غافلیست | حاصل ما لاجرم بیحاصلیست | |
بنده دارد در جهان این سگ بسی | بندگی سگ کند آخر کسی | |
با وجود نفس بودن ناخوش است | زانک نفست دوزخی پر آتش است | |
گه به دوزخ در سعیر شهوتست | گاه در وی زمهریر نخوتست | |
دوزخ الحق زان خوش است و دل پذیر | کو دو مغزست آتش است و زمهریر | |
صد هزاران دل بمرد از غم همی | وین سگ کافر نمیمیرد دمی |