عطار (عذر آوردن مرغان)/بس سبک مردی گران جان میدوید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عطار (عذر آوردن مرغان) (بس سبک مردی گران جان میدوید) از عطار |
' |
بس سبک مردی گران جان میدوید | در بیابانی به درویشی رسید | |
گفت چون داری تو ای درویش کار | گفت آخر میبپرسی شرم دار | |
ماندهام در تنگنای این جهان | تنگ تنگ است این جهانم در زمان | |
مرد گفتش اینچ گفتی نیست راست | در بیابان فراخت تنگناست | |
گفت اگر اینجا نبودی تنگنا | تو کجا افتادیی هرگز به ما | |
گر ترا صد وعدهی خوش میدهند | آن نشان زان سوی آتش میدهند | |
آتش تو چیست دنیا درگذر | هم چو شیران کن ازین آتش حذر | |
چون گذر کردی دل خویش آیدت | پس سرای خوش شدن پیش آیدت | |
آتشی در پیش و راهی سخت دور | تن ضعیف و دل اسیر و جان نفور | |
تو ز جمله فارغ و پرداخته | در میان کاری چنین برساخته | |
گر بسی دیدی جهان، جان برفشان | کز جهان نه نام داری نه نشان | |
گر بسی بینی نه بینی هیچ تو | چند گویم بیش ازین کم پیچ تو |