عجوزه فخر شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




عجب نباشد اگر دیگرم نبینی مست که خم زیاده تهی گشت و ساغرم بشکست




گرفت ساقی این دور جام می از ما نهاد در کف دردی کشان باده پرست




نشاط و عیش ز ما روزگار داشت دریغ به ما زمانه در آرزو و کام ببست




ولی خوشیم که ما را گر این عروس نخواست به شوهری که به از ما و چو ما ننشست




ازین عجوزهتمتع کسی نمود طلب که خون تازه جوانان ندیدش بر کف دست




دلا به عهد و وفای جهان مشو مغرور کدام عهد ببست او که عاقبت نشکست




ز پست همتی مردمش مدار عجب که پست می نگزیند برای خود جز پست




به وفق خواهش تو بست نقش تو نقاش مگو که کجا خواستیم پیش از هست




قبول ماضی و ایجاب لفظ استفهام تامّلی بکن ای فخر در بلی و الست




M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۲:۱۶ (UTC)