عبید زاکانی (مقطعات)/خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (مقطعات) (خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک) از عبید زاکانی |
' |
خدایگان جهان رکن دین عمیدالملک | توئی که چرخ به جاه تو التجا دارد | |
قضا به هرچه اشارت کنی مطیع شود | قدر به هرچه رضا باشدت رضا دارد | |
کسیکه پرتو رای تو در ضمیر آرد | چه التفات به جام جهان نما دارد | |
به دست هرکه فتد خاک آستانهی تو | نظر حرام بود گر به کیمیا دارد | |
توئی که پشت فلک با همه بلندی قدر | ز بار بر تو پیوسته انحنا دارد | |
حمایت تو کسی را که در پناه آرد | چه غم ز گردش ایام بیحیا دارد | |
جهان پناها ده سال بیش میگذرد | که بنده نام دعاگوئی شما دارد | |
نه جز شماش مربی نه جز شما مخدوم | نه جز شما به جهان یار و آشنا دارد | |
نه جز به لطف تو کان در بیان نمیگنجد | به کس توقع اهلا و مرحبا دارد | |
نه همچو مردم دیگر به هر کجا که رسد | دری گشاده ببیند سری فرا دارد | |
ز آستان تو هرگز به هیچ جا نرود | اگرچه پیش وضیع و شریف جا دارد | |
به عهد چون تو وزیری و این چنین شاهی | روا بود که ورا چرخ در عنا دارد | |
گهم به سلسله قرض پای بند کند | گهم به منت و افلاس مبتلا دارد | |
نه خواجه تربیتی میکند مرا هرگز | نه پادشه نظری سوی این گدا دارد | |
عبید لاجرم اکنون چو دشمن خواجه | نه زر نه جامه نه چادر نه چارپا دارد | |
نه برگ آنکه تواند ملازمت کردن | نه ساز و آلت و اسباب انزوا دارد | |
ز بخت خویش برنجم که از نحوست او | همیشه کارک من رو به قهقرا دارد | |
کمان چرخ به من تیر نکبت اندازد | کمند دهر مرا بستهی بلا دارد | |
ز روزگار فراغت چگونه دارم چشم | چنین که خواجه فراغت ز حال ما دارد | |
روا بود که چنین خوار و بینوا باشد | کسیکه همچو تو مخدوم و مقتدی دارد | |
به لطف خاطر یاران و بندگان دریاب | که کار همت یاران باصفا دارد | |
به وقت فرصت اگر مصلحت بود با شاه | بگو فلان به جنابت امیدها دارد | |
هزار سال بمان کامران که روحالامین | مزید جاه ترا دست در دعا دارد |