عبید زاکانی (قصاید)/دولت قرین دولت صاحبقران ماست
' | عبید زاکانی (قصاید) (دولت قرین دولت صاحبقران ماست) از عبید زاکانی |
' |
دولت قرین دولت صاحبقران ماست دنیا به کام پادشه کامران ماست سلطان اویس آنکه صفات جلال او بیرون ز حد وهم و خیال و گمان ماست ای آنشهی که گر تو بگوئی روا بود کافاق زنده کردهی فیض بیان ماست بنیاد عدل محکم و بازوی دین قوی از رای روشن و خرد خردهدان ماست ارکان ظلم و قاعدهی جور منهدم از سهم تیر و خنجر گیتی ستان ماست روی زمین که غرقهی طوفان فتنه بود امروز در حمایت گرز و سنان ماست پشت و پناه خلق جهانی به امر خلق احسان شامل و کرم بیکران ماست دولت ملازمیست که با ما بزرگ شد اقبال بندهایست که از خاندان ماست مفتاح ملک و ضامن ارزاق مرد و زن شمشیر و تیر و خامهی گوهرفشان ماست آنجا که از امور سپاهی سخن رود نوک زبان تیغ و قلم ترجمان ماست پیر و جوان متابع تدبیر ما شدند تا رای پیر تابع بخت جوان ماست خورشید پادشاه فلک شد از آنکه او هر بامداد معتکف آستان ماست اقبال پنج نوبت شاهی همی زند اکنونکه هفت کشور عالم از آن ماست از هر طرف که رایت ما جلوه میکند تایید هم رکاب و ظفر همعنان ماست از فرش خاک برگذری تا فراز عرش مردافکنی که پشت نماید کمان ماست هر آرزو که خواستهایم از خدای خویش توفیق عهد کرده که آن در ضمان ماست هرکس که هست در همه آفاق چون عبید آسوده در حمایت حفظ و امان ماست شاها زمان فتنه و آشوب و ظلم رفت وامروز خوشترین زمانها زمان ماست هنگام کین ز جملهی دشمنکشان ما آوازهی بزرگی و نام و نشان ماست ایزد دعای ما به کرم مستجاب کرد زیرا دعای جان تو ورد زبان ماست