عبید زاکانی (غزلیات)/هرگز دلم ز کوی تو جائی دگر نرفت

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عبید زاکانی (غزلیات) (هرگز دلم ز کوی تو جایی دگر نرفت)
از عبید زاکانی
'


هرگز دلم ز کوی تو جایی دگر نرفت یکدم خیال روی توام از نظر نرفت جان رفت و اشتیاق تو از جان بدر نشد سر رفت و آرزوی تو از سر بدر نرفت هرکو قتیل عشق نشد چون به خاک رفت هم بیخبر بیامد و هم بی‌خبر برفت در کوی عشق بی سر و پایی نشان نداد کو خسته دل نیامد و خونین جگر نرفت عمرم برفت در طلب عشق و عاقبت کامی نیافت خاطر و کاری بسر نرفت شوری فتاد از تو در آفاق و کس نماند کو چون عبید در سر این شور و شر نرفت