عبید زاکانی (غزلیات)/نقش روی توام از پیش نظر می‌نرود

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عبید زاکانی (غزلیات) (نقش روی توام از پیش نظر می‌نرود)
از عبید زاکانی
'


نقش روی توام از پیش نظر می‌نرود خاطر از کوی توام جای دگر می‌نرود
تا بدیدم لب شیرین تو دیگر زان روز بر زبانم سخن شهد و شکر می‌نرود
عارض و زلف دو تا شیفته کردند مرا هرگزم دل به گل و سنبل تر می‌نرود
مستی و عاشقی از عیب بود گو میباش «در من این عیب قدیم است و بدر می‌نرود»
دوستان از می و معشوق نداریدیم باز «که مرا بی می و معشوق بسر می‌نرود»
غم عشقش ز دل خسته‌ی بیچاره عبید گوشه‌ای دارد از آنجا به سفر می‌نرود