عبید زاکانی (غزلیات)/عزم کجا کردهای باز که برخاستی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (عزم کجا کردهای باز که برخاستی) از عبید زاکانی |
' |
عزم کجا کردهای باز که برخاستی | موی به شانه زدی زلف بیاراستی | |
ماه چو روی تو دید گفت زهی نیکوی | سرو که قد تو دید گفت زهی راستی | |
آتش غوغای عشق چون بنشستی نشست | فتنهی آخر زمان خاست چو برخاستی | |
دوش در آن سرخوشی هوش ز ما میر بود | کاسه که میداشتی عذر که میخواستی | |
پیش عبید آمدی مرده دلش زنده شد | باز چو بیرون شدی جان و تنش کاستی |