عبید زاکانی (غزلیات)/ز حد گذشت جدائی ز حد گذشت جفا
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (ز حد گذشت جدایی ز حد گذشت جفا) از عبید زاکانی |
' |
ز حد گذشت جدایی ز حد گذشت جفا بیا که موسم عیشست و آشتی و صفا لبت به خون دل عاشقان خطی دارد غبار چیست دگر باره در میانهی ما مرا دو چشم تو انداخت در بلای سیاه و گرنه من که و مستی و عاشقی ز کجا کجا کسیکه از آن چشم ترک وا پرسد که عقل و هوش جهانی چرا کنی یغما ز زلف و خال تو دل را خلاص ممکن نیست که زنگیان سیاهش نمیکنند رها دلم ز جعد تو سودایی و پریشانست بلی همیشه پریشانی آورد سودا عبید وصف دهان و لب تو میگوید ببین که فکر چه باریک و نازکست او را