عبید زاکانی (غزلیات)/دوش اشگم سر به جیحون میکشید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (دوش اشگم سر به جیحون میکشید) از عبید زاکانی |
' |
دوش اشگم سر به جیحون میکشید | دل بدان زلفین شبگون میکشید | |
ناتوان شخص ضعیفم هر زمان | اشگ ریزان ناله را چون میکشید | |
گاه اشگش سوی صحرا میدواند | گاه آهش سوی گردون میکشید | |
ناگهان خیل خیالش بر سرم | لشگر از بهر شبیخون میکشید | |
دید آن چشم بلابین دمبدم | تا گریبان جامه در خون میکشید | |
آستین بر زد خیالش تا به روز | رخت از آن دریا به هامون میکشید | |
غمزهاش تیری که میزد بر عبید | لعل او پیکانش بیرون میکشید |