عبید زاکانی (غزلیات)/دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (دارد به سوی یاری مسکین دلم هوایی) از عبید زاکانی |
' |
دارد به سوی یاری مسکین دلم هوایی زین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزایی زین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامی مه پیش او اسیری شه پیش او گدایی هر غمزهاش سنانی هر ابرویش کمانی گیسوی او کمندی بالای او بلایی ما را ز عشق رویش هر لحظهای فتوحی ما را ز خاک کویش هر ساعتی صفایی بگرفته عشق ما را ملک وجود آنگه عقل آمده که ما نیز هستیم کدخدایی جان میفزاید الحق باد صبا سحرگه مانا که هست با او بوئی ز آشنایی گفتم عبید گفتا نامش مبر که باشد رندی قمار بازی دزدی گریز پایی