عبید زاکانی (غزلیات)/خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهائی نیست

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' عبید زاکانی (غزلیات) (خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهایی نیست)
از عبید زاکانی
'


خوشا کسیکه ز عشقش دمی رهایی نیست غمش ز رندی و میلش به پارسایی نیست دل رمیده‌ی شوریدگان رسوایی شکسته‌ایست که در بند مومیایی نیست ز فکر دنیی و عقبی فراغتی دارد خداشناس که با خلقش آشنایی نیست غلام همت درویش قانعم کو را سر بزرگی و سودای پادشاهی نیست مراد خود مطلب هر زمان ز حضرت حق که بر در کرمش حاجت گدایی نیست به کنج عزلت از آنروی گشته‌ام خرسند که دیگرم هوس صحبت ریایی نیست قلندریست مجرد عبید زاکانی حریف خواجگی و مرد کدخدایی نیست