عبید زاکانی (غزلیات)/جوق قلندرانیم در ما ریا نباشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (جوق قلندرانیم در ما ریا نباشد) از عبید زاکانی |
' |
جوق قلندرانیم در ما ریا نباشد | تزویر و زرق و سالوس آیین ما نباشد | |
در هیچ ملک با ما کس دوستی نورزد | در هیچ شهر ما را کس آشنا نباشد | |
گر نام ما ندانند بگذار تا ندانند | ور هیچمان نباشد بگذار تا نباشد | |
شوریدگان ما را در بند زر نبینی | دیوانگان ما را باغ و سرا نباشد | |
در لنگری که ماییم اندوه کس نبیند | در تکیهای که ماییم غیر از صفا نباشد | |
از محتسب نترسیم وز شحنه غم نداریم | تسلیم گشتگان را بیم از بلا نباشد | |
با خار خوش برآئیم گر گل به دست ناید | بر خاک ره نشینیم گر بوریا نباشد | |
هرکس بهر گروهی دارد امید چیزی | ما را امیدگاهی، غیر از خدا نباشد | |
همچون عبید ما را در یوزه عار ناید | در مذهب قلندر عارف گدا نباشد |