عبید زاکانی (غزلیات)/بی روی یار صبر میسر نمیشود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | عبید زاکانی (غزلیات) (بی روی یار صبر میسر نمیشود) از عبید زاکانی |
' |
بی روی یار صبر میسر نمیشود | بیصورتش حباب مصور نمیشود | |
با او دمی وصال به صد لابه سالها | تقریر میکنیم و مقرر نمیشود | |
گفتم که بوسهای بربایم ز لعل او | مشکل سعادتیست که باور نمیشود | |
جز آنکه سر ببازم و در پایش اوفتم | دستم به هیچ چارهی دیگر نمیشود | |
افسرده دل کسی که ز زنجیر زلف او | دیوانه مینگردد و کافر نمیشود | |
عشقش حکایتیست که از دل نمیرود | وصفش فسانهایست که باور نمیشود | |
تا بوی زلف یار نمیآورد صبا | از بوی او دماغ معطر نمیشود | |
ساقی بیار باده که هر لحظه عیش خوش | بیمطرب و پیاله و ساغر نمیشود | |
گفتی به صبر کار میسر شود عبید | تدبیر چیست جان برادر، نمیشود |