طلب دوست بیدل شیرازی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
جان اسیر خم گیسوی بت خود رائی | دل گرفتار غم دلبر بی پروائی |
در دل تنگ ندانم که چسان جای گزید | دل کم از قطره و افزون غمش از دریائی |
در دلم بود که سر در قدمت سایم لیک | چون تو بینم نکنم فرق سری از پائی |
بخت چون نیست موافق چه کنم با گردون | چون ز تن هاست زیان چاره به جز تنهائی |
خاطر از صحبت یاران مخالف افسرد | ای خوشا همنفسی و طرف صحرائی |
دارم امید که برد غم ز دل دشمن و دوست | رحم آرد به دل خستۀ غم فرسائی |
مدعی گفت گدائی تو و یار آتش خواست | آب خود میبری و باد همی پیمائی |
گفتمش ذرّه طلبکار رخ خورشید است | خود کم از ذرّه نیم در طلب بیضائی |
بیدل اندر طلب دوست میاسای دمی | جهد کن بو که سری بر کف آن پا سائی |
در ویکیپدیا موجود است:
M rastgar ۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۰۹ (UTC)––––