طرّهٔ دلبر بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


از خاطر افسرده ام ای جان نمیروی کردی دلم خراب و ز ویران نمیروی




یعقوب را دو دیده ز حسرت سفید شد ای یوسف عزیز به کنعان نمیروی




چو مفلسی که گنج بیابد پس از تعب مشکل به دست آمده ای آسان نمیروی




آشفته چرا چو سر زلف آن نگار ای سر ز چیست از پی سامان نمیروی




هم سبزه سر کشید و هم از شاخ گل دمید با دوستان چرا به گلستان نمیروی




رشک بهشت گشته همه باغ و بوستان جانا چرا به جانب بستان نمیروی




بر طرف جوی گر بنشانند سروناز ای آب دیده از چه به دامان نمیروی




بیدل چرا ز طرّۀ دلبر جدا شدی ای جان چرا به جانب جانان نمیروی




داری چو طبع نظم چرا هر صباح و شام در بارگاه شاه ثناخوان نمیروی



M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۸:۰۴ (UTC)––––