صائب تبریزی (غزلیات)/دلم ز پاس نفس تار می‌شود، چه کنم

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' صائب تبریزی (غزلیات) (دلم ز پاس نفس تار می‌شود، چه کنم)
از صائب تبریزی
'


دلم ز پاس نفس تار می‌شود، چه کنم وگر نفس کشم افگار می‌شود، چه کنم
اگر ز دل نکشم یک دم آه آتشبار جهان به دیده‌ی من تار می‌شود، چه کنم
چو ابر، منع من از گریه دور از انصاف است دلم ز گریه سبکبار می‌شود، چه کنم
ز حرف حق لب ازان بسته‌ام، که چون منصور حدیث راست مرا دار می‌شود، چه کنم
نخوانده بوی گل آید اگر به خلوت من ز نازکی به دلم بار می‌شود، چه کنم
توان به دست و دل از روی یار گل چیدن مرا که دست و دل از کار می‌شود، چه کنم
گرفتم این که حیا رخصت تماشا داد نگاه پرده‌ی دیدار می‌شود، چه کنم
نفس درازی من نیست صائب از غفلت دلم گشوده ز گفتار می‌شود، چه کنم