شیخ بهائی (غزلیات)/روی تو گل تازه و خط سبزهی نوخیز
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | شیخ بهایی (غزلیات) (روی تو گل تازه و خط سبزهی نوخیز) از شیخ بهایی |
' |
روی تو گل تازه و خط سبزهی نوخیز نشکفته گلی همچو تو در گلشن تبریز شد هوش دلم غارت آن غمزهی خونریز این بود مرا فایده از دیدن تبریز ای دل! تو در این ورطه مزن لاف صبوری وای عقل! تو هم بر سر این واقعه مگریز فرخنده شبی بود که آن خسرو خوبان افسوس کنان، لب به تبسم، شکر آمیز از راه وفا، بر سر بالین من آمد وز روی کرم گفت که: ای دلشده، برخیز از دیدهی خونبار، نثار قدم او کردم گهر اشک، من مفلس بیچیز چون رفت دل گمشدهام گفت: بهایی! خوش باش که من رفتم و جان گفت که : من نیز