شیخ بهائی (شیر و شکر)/ای باد صبا، به پیام کسی
' | شیخ بهایی (شیر و شکر) (ای باد صبا، به پیام کسی) از شیخ بهایی |
' |
ای باد صبا، به پیام کسی چو به شهر خطاکاران برسی بگذر ز محلهی مهجوران وز نفس و هوی ز خدا دوران وانگاه بگو به بهایی زار کای نامه سیاه و خطا کردار کای عمر تباه گنه پیشه! تا چند زنی تو به پا تیشه؟ یک دم به خود آی و بیین چه کسی به چه بسته دل، به که همنفسی شد عمر تو شصت و همان پستی وز بادهی لهو و لعب مستی گفتم که مگر چو به سی برسی یابی خود را، دانی چه کسی درسی، درسی ز کتاب خدا رهبر نشدت به طریق هدا وز سی به چهل، چو شدی واصل جز جهل از چهل، نشدت حاصل اکنون، چو به شصت رسیدت سال یک دم نشدی فارغ ز وبال در راه خدا، قدمی نزدی بر لوح وفا، رقمی نزدی مستی ز علایق جسمانی رسوا شدهای و نمیدانی از اهل غرور، ببر پیوند خود را به شکسته دلان بربند شیشه چو شکست، شود ابتر جز شیشهی دل که شود بهتر ای ساقی بادهی روحانی زارم ز علایق جسمانی یک لمعه ز عالم نورم بخش یک جرعه ز جام طهورم بخش کز سرفکنم به صد آسانی این کهنه لحاف هیولانی