شهر حُسن فخر شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو




شاه مرا شهر حُسنزیر نگین است ماه مرا ملک لطف ملک یمین است




زیر نگینش هرآنچه کشور عقل است ملک یمینش هرآنچه خطّۀ دین است




هر که چو من شد اسیر لشکر شوقش سلسلۀ او کمند حبل متین است




تا که دلم یافت ره به بزم خیالش فارغ از اندیشۀ بهشت برین است




گنج غمش تا به کنج سینه نهادم دامنم از اشک غرق درّ ثمین است




ملک دو عالم به نیم جو نستاند هر که برآن در گدای گوشه نشین است




از همه باید گسست و بست به او دل غروة وثقات عشق و حبل متین است




دیدۀ شوقم ندید غیر جمالش تا که نگویند احول است و دوبین است




حاجت فخر او بود کز همه عالم تشنه همین طالب زلال معین است




M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۱۳:۳۲ (UTC)