شبستری (گلشنراز)/چه نور آفتاب از شب جدا شد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | شبستری (گلشنراز) (چه نور آفتاب از شب جدا شد) از شبستری |
' |
چه نور آفتاب از شب جدا شد | تو را صبح و طلوع و استوا شد | |
دگر باره ز دور چرخ دوار | زوال و عصر و مغرب شد پدیدار | |
بود نور نبی خورشید اعظم | گه از موسی پدید و گه ز آدم | |
اگر تاریخ عالم را بخوانی | مراتب را یکایک باز دانی | |
ز خور هر دم ظهور سایهای شد | که آن معراج دین را پایهای شد | |
زمان خواجه وقت استوا بود | که از هر ظل و ظلمت مصطفا بود | |
به خط استوا بر قامت راست | ندارد سایه پیش و پس چپ و راست | |
چو کرد او بر صراط حق اقامت | به امر «فاستقم» میداشت قامت | |
نبودش سایه کان دارد سیاهی | زهی نور خدا ظل الهی | |
ورا قبله میان غرب و شرق است | ازیرا در میان نور غرق است | |
به دست او چو شیطان شد مسلمان | به زیر پای او شد سایه پنهان | |
مراتب جمله زیر پایهی اوست | وجود خاکیان از سایهی اوست | |
ز نورش شد ولایت سایه گستر | مشارق با مغارب شد برابر | |
ز هر سایه که اول گشت حاصل | در آخر شد یکی دیگر مقابل | |
کنون هر عالمی باشد ز امت | رسولی را مقابل در نبوت | |
نبی چون در نبوت بود اکمل | بود از هر ولی ناچار افضل | |
ولایت شد به خاتم جمله ظاهر | بر اول نقطه هم ختم آمد آخر | |
از او عالم شود پر امن و ایمان | جماد و جانور یابد از او جان | |
نماند در جهان یک نفس کافر | شود عدل حقیقی جمله ظاهر | |
بود از سر وحدت واقف حق | در او پیدا نماید وجه مطلق |