شبستری (گلشنراز)/اگر خورشید بر یک حال بودی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | شبستری (گلشنراز) (اگر خورشید بر یک حال بودی) از شبستری |
' |
اگر خورشید بر یک حال بودی | شعاع او به یک منوال بودی | |
ندانستی کسی کین پرتو اوست | نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست | |
جهان جمله فروغ نور حق دان | حق اندر وی ز پیدایی است پنهان | |
چو نور حق ندارد نقل و تحویل | نیاید اندر او تغییر و تبدیل | |
تو پنداری جهان خود هست قائم | به ذات خویشتن پیوسته دائم | |
کسی کو عقل دوراندیش دارد | بسی سرگشتگی در پیش دارد | |
ز دوراندیشی عقل فضولی | یکی شد فلسفی دیگر حلولی | |
خرد را نیست تاب نور آن روی | برو از بهر او چشم دگر جوی | |
دو چشم فلسفی چون بود احول | ز وحدت دیدن حق شد معطل | |
ز نابینایی آمد راه تشبیه | ز یک چشمی است ادراکات تنزیه | |
تناسخ زان سبب کفر است و باطل | که آن از تنگ چشمی گشت حاصل | |
چو اکمه بینصیب از هر کمال است | کسی کو را طریق اعتزال است | |
رمد دارد دو چشم اهل ظاهر | که از ظاهر نبیند جز مظاهر | |
کلامی کو ندارد ذوق توحید | به تاریکی در است از غیم تقلید | |
در او هرچ آن بگفتند از کم و بیش | نشانی دادهاند از دیدهی خویش | |
منزه ذاتش از چند و چه و چون | «تعالی شانه عما یقولون» |