شاهنامه/پادشاهی نرسی بهرام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
پادشاهی بهرام بهرامیان | شاهنامه (پادشاهی نرسی بهرام) از فردوسی |
پادشاهی اورمزد نرسی |
چو نرسی نشست از بر تخت عاج | به سر بر نهاد آن سزاوار تاج | |
همه مهتران با نثار آمدند | ز درد پدر سوکوار آمدند | |
بریشان سپهدار کرد آفرین | که ای مهربانان باداد و دین | |
بدانید کز کردگار جهان | چنین رفت کار آشکار و نهان | |
که ما را فزونی خرد داد و شرم | جوانمردی و داد و آواز نرم | |
همان ایمنی شادمانی بود | کرا ز اخترش مهربانی بود | |
خردمند مرد ار ترا دوست گشت | چنان دان که با تو ز یک پوست گشت | |
تو کردار خوب از توانا شناس | خرد نیز نزدیک دانا شناس | |
دلیری ز هشیار بودن بود | دلاور به جای ستودن بود | |
هرانکس که بگریزد از کارکرد | ازو دور شد نام و ننگ و نبرد | |
همان کاهلی مردم از بددلیست | همآواز آن بددلی کاهلیست | |
همی زیست نه سال با رای و پند | جهان را سخن گفتنش سودمند | |
چو روزش فراز آمد و بخت شوم | شد آن ترگ پولاد بر سان موم | |
دوان شد به بالینش شاه اورمزد | به رخشانی لاله اندر فرزد | |
که فرزند آن نامور شاه بود | فرزوان چو در تیره شب ماه بود | |
بدو گفت کای نازدیده جوان | مبر دست سوی بدی تا توان | |
تو از جای بهرام و نرسی به بخت | سزاوار تاجی و زیبای تخت | |
بدین زور و بالا و این فر و یال | بهر دانش از هرکسی بیهمال | |
مبادا که تاج از تو گریان شود | دل انجمن بر تو بریان شود | |
جهان را به آیین شاهان بدار | چو آمختی از پاک پروردگار | |
به فرجام هم روز تو بگذرد | سپهر روانت به پی بسپرد | |
چنان رو که پرسند پاسخ کنی | به پاسخگری روز فرخ کنی | |
بگفت این و چادر به سر درکشید | یکی بادسرد از جگر برکشید | |
همان روز گفتی که نرسی نبود | همان تخت و دیهیم و کرسی نبود |