سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/گر سایهی جمال تو افتد بر آفتاب
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (قصاید و قطعات) (گر سایهی جمال تو افتد بر آفتاب) از سیف فرغانی |
' |
گر سایهی جمال تو افتد بر آفتاب | فایض شود ز پرتو او بی مر آفتاب | |
وآنگه ز روی صدق کند وز سر خشوع | پیش رخ تو سجدهی خدمت هر آفتاب | |
خورشید را به روی تو نسبت کنم به حسن | ای گشته جان حسن تو را پیکر آفتاب | |
اما به شرط آنکه نماید چو ماه نو | از پستهی دهان لب چون شکر آفتاب | |
تا زلف همچو سلسله بر رویت اوفتاد | در حلقه ماه دیدم و در چنبر آفتاب | |
گردن ز حلقهی سر زلف تو چون کشم | اکنون که طوقدار شد از عنبر آفتاب | |
از پرتو رخ تو بدیدم دهان تو | ناچار ذره رو بنماید در آفتاب | |
بر روی همچو دایره شکل دهان تو | یک نقطه از عقیق نهاده بر آفتاب | |
رویت بدان جمال مرا روزگار برد | ره زد به حسن بر پسر آزر آفتاب | |
بر دل ثنای خویش کند عشق باختن | بر شب به نور خویش کشد لشکر آفتاب | |
دل از غم تو میل به شادی کجا کند؟ | زین کی ز پشت شیر نهد بر خر آفتاب؟ | |
گو تنگ چشم عقل نبیند جمال عشق | هرگز ندید سایهی پیغمبر آفتاب | |
این عقل کور را به سوی نور روی تو | هم مه عصاکش آمد و هم رهبر آفتاب | |
اندر دلم نتیجهی حسن تو هست عشق | روزش عرض بود چو بود جوهر آفتاب | |
از صانعان رستهی بازار حسن تو | یک رنگرز مه است و یکی زرگر آفتاب | |
از سایهی تو خاک چو زر میشود، چه غم | گر سنگ را دگر نکند گوهر آفتاب؟ | |
گفتم دمی به لطف مرا در کنارگیر | ای نوعروس حسن تو را زیور آفتاب | |
فریاد زد زمین که تو کی آسمان شدی | تا در کنار مه بودت، در بر آفتاب! | |
هفت آسمان به حسن تو کردند محضری | چون ماه شاهدیست بر آن محضر آفتاب | |
بر دفتر جمال تو وقت حساب حسن | ز آحاد کمتر است بر آن دفتر آفتاب | |
گر ماه با رخ تو کند دعوی جمال | ای یافته ز روی تو زیب و فر آفتاب! | |
بهر جوابش این همه رو بوده چون سپر | بینی همه زبان شده چون خنجر آفتاب | |
گر بحر ژرف حسن تو موجی بر آورد | چون ابر از آب لطف تو گردد تر آفتاب | |
گر آسمان به مایه شود کمتر از زمین | ور از زحل به پایه شود برتر آفتاب، | |
جویای کوی تو ننهد پای بر فلک | مشتاق روی تو ننهد دل بر آفتاب | |
ای عود سوز مهر تو دلهای عاشقان | از نور مهر تست در آن مجمر آفتاب ... |