سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/دنیا که من و تو را مکان است
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (قصاید و قطعات) (دنیا که من و تو را مکان است) از سیف فرغانی |
' |
دنیا که من و تو را مکان است | بنگر که چه تیره خاکدان است | |
پر کژدم و پر ز مار گوری | از بهر عذاب زندگان است | |
هر زنده که اندروست امروز | در حسرت حال مردگان است | |
جاییست که اندرو کسی را | نی راحت تن نه انس جان است | |
در وی که چو خرمنت بکوبند | گردانه به که خری گران است، | |
بیدار درو نیافت بالش | کاین بستر از آن خفتگان است | |
این دنیی دون چو گوسپند است | کش دنبه چو پاچه استخوان است | |
زهریست هزار شاه کشته | مغزش که در استخوان نهان است | |
در وی که شفا نیافت رنجور | پیوسته صحیح ناتوان است | |
از بهر خلاص تو درین حبس | کاندر خطری و جای آن است، | |
دست تو گسسته ریسمانیست | پای تو شکسته نردبان است | |
نوشش سبب هزار نیش است | سودش همه مایهی زیان است | |
نا ایمن و خوار در وی امروز | آن کس که عزیز انس و جان است | |
چون صید که در پیاش سگانند | چون کلب که در پی کسان است | |
هر چند که خواجه ظالمان را | همواره چو گربه گرد خوان است، | |
چون سگ شکمش نمیشود سیر | با آنکه چو سفره پر ز نان است | |
آن کس که چو سیف طالبش را | دیوانه شمرد عاقل آن است |