سیف فرغانی (قصاید و قطعات)/ایا نموده ز یاقوت درفشان گوهر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (قصاید و قطعات) (ایا نموده ز یاقوت درفشان گوهر) از سیف فرغانی |
' |
ایا نموده ز یاقوت درفشان گوهر | به نکته لعل تو میبارد از زبان گوهر | |
ترش نشینی گیرد همه جهان تلخی | سخن بگویی گردد شکرفشان گوهر | |
دل مرا که به باران فیض تو زنده است | ز مهر تست صدفوار در میان گوهر | |
بهای گوهر وصلت مرا میسر نیست | و گرنه قیمت خود میکند بیان گوهر | |
دو کون در ره عشق تو ترک باید کرد | که جمع مینشود خاک با چنان گوهر | |
نمود عشق تو از آستین غیرت دست | فشاند لعل تو در دامن جهان گوهر | |
درم ز دیده چکد چون شود به گاه سخن | زناردان شکر پاش تو روان گوهر | |
تو راست ز آن لب نوشین همه سخن شیرین | تو راست ز آن در دندان همه دهان گوهر | |
ترش چو غوره نشیند شکر ز تنگ دلی | دهانت ار بنماید ز ناردان گوهر | |
چو در به رشته تعلق گرفت عشق به من | اگر چه زیب نگیرد ز ریسمان گوهر | |
همای عشق تو گر سایه افگند بر جغد | به جای بیضه نهد اندر آشیان گوهر | |
نبود تا تو تویی حسن لطف از تو جدا | که دید هرگز با بحر توامان گوهر؟ | |
صدف مثال میان پر کند جهان از در | چو بحر لطف تو انداخت بر کران گوهر | |
دهان تو که چو سوراخ در شد از تنگی | همی کند لب لعلت درو نهان گوهر | |
به جان فروشی از آن لب تو بوس و این عجب است | که در میانهی معدن بود گران گوهر | |
ز شرم آن در دندان سزد که حل گردد | چو مغز در صدف همچو استخوان گوهر | |
ز سوز سینه و اشک منت زیانی نیست | بلی از آتش و آب است بیزیان گوهر | |
عروس حسن تو در جلوه آمد و عجب است | که بر زمین نفشاندند از آسمان گوهر | |
چو چنگ وقت سماع از میان زیورها | چو تو به رقص در آیی کند فغان گوهر ... |