سیف فرغانی (غزلها)/چو هیچ می‌نکنی التفات با ما تو

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' سیف فرغانی (غزلها) (چو هیچ می‌نکنی التفات با ما تو)
از سیف فرغانی
'


چو هیچ می‌نکنی التفات با ما تو چه فایده است درین التفات ما با تو؟
برای چیست تکاپوی من به هر طرفی؟ چو در میانه مسافت همین منم تا تو
ز بس که خلعت عشق تو جان من پوشید خیالم است که در جامه این منم یا تو
به چشم معنی چندان که باز می‌نگرم ز روی نسبت ما قطره‌ایم و دریا تو
پس این تویی و منی در میانه چندان است که قطره بحر ببیند تو ما شوی ما تو
ترا به بردن دلهای خلق معجزه‌ای است که دلبران همه سحرند و دست بیضا تو
اجل به کشتن من قصد داشت، عشقت گفت که این وظیفه از آن من است فرما تو
شب وصال دهان بر لبم نهادی و گفت منم به لب شکر و طوطی شکرخا تو
بدان که هست تو را با دهان من نسبت که در جهان به سخن می‌شوی هویدا تو
فدا کند پس ازین جان و دل به دست آرد چو دید بنده که در دل همی کنی جا تو
ز فرقت تو چو مرده است سیف فرغانی توی به وصل خود این مرده را مسیحا، تو!