سیف فرغانی (غزلها)/چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (غزلها) (چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش) از سیف فرغانی |
' |
چون برآمد آفتاب از مشرق پیراهنش | ماه رقاصی کند چون ذره در پیرامنش | |
از لباس بخت عریانم و گرنه کردمی | دست در آغوش او بیزحمت پیراهنش | |
دست بختم برفشاند آستین تا ساق عرش | گر بگیرد پای او گردم به سر چون دامنش | |
نرگس اندر بوستان رخسارهی او دید و گفت | حال بلبل بین و با گل عمر ضایع کردنش | |
راستی جز شربت وصلش مرا دارد زیان | گر طبیبم احتما فرماید از غم خوردنش | |
ز آرزوی او همی خواهد که همچون ماهتاب | افتد از بام فلک خورشید اندر روزنش | |
وصل و هجر دوست میکوشند هر یک تا کنند | دست او در گردنم یا خون من در گردنش | |
با قد و بالای آن مه سرو را ای باغبان | یا به جای خویش بنشان یا ز بستان برکنش | |
دامن دلهای ما پر خار انده کرد باز | آن که هر ساعت کند پیراهنی پر گل تنش | |
گر ملامت گر نداند حال شبهای مرا | ز آفتاب روی او چون روز گردد روشنش | |
سیف فرغانی بدو نامه نمییارد نوشت | ای صبا هر صبحدم میبر سلامی از منش |