سیف فرغانی (غزلها)/من ز عشق تو رستم از غم خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (غزلها) (من ز عشق تو رستم از غم خویش) از سیف فرغانی |
' |
من ز عشق تو رستم از غم خویش | ور بمیرم گرفتهام کم خویش | |
در درون خراب من بنگر | لمن الملک بشنو از غم خویش | |
زیر ابروت ماه رخسارت | بدر دارد هلال در خم خویش | |
کای تو در کار دیگران همه چشم | نیک بنگر به کار درهم خویش | |
بیمن ار زنده ای به جان و به طبع | تا نمیری بدار ماتم خویش | |
ور سلیمان دیو خود باشی | ای تو سلطان ملک عالم خویش، | |
همچو انگشت خود یدالله را | یابی اندر میان خاتم خویش | |
شمع ارواح مرده را چو مسیح | زنده میکن چو آتش از دم خویش | |
همت اندر طلب مقدم دار | میرو اندر پی مقدم خویش | |
هر دم اندر سفر همی کن شاد | عالمی را به فر مقدم خویش | |
گر دلی خسته یابی از غم عشق | رو از آن خسته جوی مرهم خویش | |
دوست را گرنهای تو نامحرم | سر عشقش مگو به محرم خویش | |
سیف فرغانی اندرین پرده | هیچ ازین تیزتر مکن بم خویش |