سیف فرغانی (غزلها)/در سمن با آن طراوت حسن این رخسار نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (غزلها) (در سمن با آن طراوت حسن این رخسار نیست) از سیف فرغانی |
' |
در سمن با آن طراوت حسن این رخسار نیست | در شکر با آن حلاوت ذوق این گفتار نیست | |
ژاله بر برگ سمن همچون عرق بر روی او | لاله در صحن چمن مانند آن رخسار نیست | |
دوش گفتم از لبش جانم به کام دل رسد | چون کنم؟ او خفته و بخت رهی بیدار نیست | |
ای به شیرینی ز شکر در جهان معروفتر | شهد با چندان حلاوت چون تو شیرینکار نیست | |
چون تو روزی مرهم وصلی نهی بر جان من | گر به تیغ هجر مجروحم کنی آزار نیست | |
بر دل تنگم اگر کوهی نهی کاهی بود | کنچه جز هجر تو باشد بر دل من بار نیست | |
تا درآید اندرو غمهای تو هر سو در است | خانهی دل را که جز نقش تو بر دیوار نیست | |
مستی و دیوانگی از چون منی نبود عجب | کز شراب عشق تو در من رگی هشیار نیست | |
گر همه جان است اندر وی نباشد زندگی | چون کسی را دل ز درد عشق تو بیمار نیست | |
در سخن هر لفظ کاندر وی نباشد نام تو | صورتش گر جان بود آن لفظ معنیدار نیست | |
هر که عاشق نیست از وصلت نیابد بهرهای | هر که او نبود بهشتی لایق دیدار نیست | |
سیف فرغانی چو روی دوست دیدی ناله کن | عندلیبی و تو را جز روی او گلزار نیست | |
چون مدد از غیر نبود صبر کن تا حل شود | «ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست» |