سیف فرغانی (غزلها)/بپوش آن رخ و دلربایی مکن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سیف فرغانی (غزلها) (بپوش آن رخ و دلربایی مکن) از سیف فرغانی |
' |
بپوش آن رخ و دلربایی مکن | دگر با کسی آشنایی مکن | |
به چشم سیه خون مردم مریز | به روی چو مه دلربایی مکن | |
ز من پند بنیوش و دیگر چو شمع | به هر مجلسی روشنایی مکن | |
مرو از بر ما و گر میروی | دگر عزم رفتن چو آیی مکن | |
به امثال من بعد ازین التفات | به سگ روی نان مینمایی، مکن | |
سخن آتشی میفروزی، مگوی | نظر فتنهای میفزایی، مکن | |
مرا غمزهی تو به صد رمز گفت | تو نیز ای فلان، بیوفایی مکن | |
به چشمی که کردی به ما یک نظر | به دیگر کس ار آن نمایی، مکن | |
چو شمع فلک نور از آن روی تافت | تو روشندلی تیرهرایی مکن | |
گر او را خوهی ترک عالم بگوی | تو سلطان وقتی گدایی مکن | |
محبت وفاق است مر دوست را | خلافی به طبع مرایی مکن | |
چو معشوق رند است و می میخورد | اگر عاشقی پارسایی مکن |