سيمين بر بیدل شیرازی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو


ز بختم بود اميدی كه با دلدار بنشينم چو دلبر مهربان شد آسمان برخاست بر كين ام




اجل فرصت ندادم تا رخش بينم به كام دل پس از عمری كه از مهر و وفا آمد به بالينم




اگر چه مرگ تلخ و جان بود شيرين شهدينه نثار مقدمش كردم هم اول جان شيرينم




مرا گر زهد يك ساعت ز كف ننهادمی سجه ببرد از كف سر زلف چو زناری دل و دينم




اگر دشمن كشد دشمن به تيغ كين ز محبوبی تو سيمين بر كشي هردم به ساعدهای سيمينم




زكات از بهر مسكين گر بود بوسی دوا دل را از آن لعل لب نوشين زكاتم ده كه مسكينم




فزايد مشك اگر درد جراحت را شگفتی بين كه آسايد دل مجروح از آن دو زلف مشكينم




خدا را ای صبا آخر گره از كار من بگشا كه باشد عقد ها در دل از آن زلف گره چينم




مكن از بت پرستی بيش ازين منع من ای زاهد كه از روز ازل عشق بتان شد دين و آئينم




تو تا غايب شدی من ديده از عالم فرو بستم جهان تار است بی خورشيد رويت بر جهان بينم




بود خوش گلشني بیدل جهان ليكن نمی ارزد دمی بودن در آن گلشن به صد غوغای گلچينم



M rastgar ‏۱ اوت ۲۰۱۱، ساعت ۰۷:۲۸ (UTC)––––