سنایی غزنوی (قصاید)/کی باشد کین قفس بپردازم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید) (کی باشد کین قفس بپردازم) از سنایی غزنوی |
' |
کی باشد کین قفس بپردازم | در باغ الاهی آشیان سازم | |
با روی نهفتگان دل یک دم | در پردهی غیب عشقها بازم | |
کش در چمن رسول بخرامم | خوش در حرم خدای بگرازم | |
این چار غریب ناموافق را | خشنود به سوی خانهها تازم | |
این حلهی نیمکار آدم را | در کارگه کمال بطرازم | |
وین دیو سرای استخوانی را | در پیش سگان دوزخ اندازم | |
این بام و سرای بیوفایان را | از شحنه و شش عسس بپردازم | |
باغند ولی کرام طینت را | از میوه و مرغ و جوز بنوازم | |
کوفی و قریشی طبیعت را | در بوتهی لطف و مهر بگدازم | |
با این همه رهبران و رهرو من | محرومم اگر چه محرم رازم | |
با این همه دل چه مرد این کوژم | با این همه پر چه مرغ این بازم | |
بنهم کله از سر و پس از غیرت | بر هر که سرست گردن افرازم | |
از جان جهول دل فرو شویم | وز عقل فضول سر بپردازم | |
چون بال شکسته گشت بر پرم | چون دست بریده گشت دریازم | |
گر ناز کنم بر آفرینش من | فرزند خلیفهام رسد نازم | |
چون رفت سنایی از میان بیرون | آن گه سخن از سنایی آغازم | |
تا کار شود مگر چو چنگ آندم | کامروز چو نای بادی آوازم | |
بخ بخ اگر این علم برافرازم | در تفرقه سوی جمع پردازم | |
باشد بینم رخان معشوقم | وز صحبت خود دری کند بازم | |
از راهبران عشق ره پسرم | با پاک بران دو کون در بازم | |
شطرنج به شاهمات بر بندم | در ششدره مهرهای در اندازم | |
بر فرش فنا به قعده ننشینم | در باغ بقا چو سرو بگرازم | |
این عشوهی اوست خاک آدم را | با صحبت جان و دل بدل سازم | |
این گنج که تو ختم من از هستی | در بوتهی نیستیش بگدازم | |
این بربط غم گداز در وصلت | در بهر نهم و بشرط بنوازم | |
هر بیت که از سماع او گویم | اول سخنی ز عشق آغازم | |
این است جواب آن کجا گفتم | «کی باشد کاین قفس بپردازم» |