سنایی غزنوی (قصاید)/مست گشتم ز لطف دشنامش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید) (مست گشتم ز لطف دشنامش) از سنایی غزنوی |
' |
مست گشتم ز لطف دشنامش | یارب آن می بهست یا جامش | |
عنبرش خلق و زلف هم خلقش | حسنش نام و روی هم نامش | |
دل به چین رفت و بازگشت و ندید | به ز اندام ترکه اندامش | |
سوی آن کو بخیلتر در عصر | زر پختست نقرهی خامش | |
لب و چشمم بماند پیوسته | بستهی کوی و فتنهی نامش | |
چون به زلف و به عارضش نگری | به گه خوشخویی و آرامش | |
صبح بینی همه گریبان باز | بسته بر زیر دامن شامش | |
لام گردد چو دید ماه او را | با الف سان قدی به اندامش | |
راست خواهی به پیش او مه را | سخت پژمرده گشت الف لامش | |
پستهها خوش توان شکست از بوس | بر یکی پسته و دو بادامش | |
همه راهش خراب کرد وخلاب | چشمم از بهر غیرت کامش | |
هم به روی نکوش اگر هستم | از پی دانه بستهی دامش | |
هست یک رنگ نزد من در عشق | دیدهی توسن و لب رامش | |
هیچ کامم نماند جز یک کام | چیست آن کام جستن کامش | |
زیر فامم به صد هزاران جان | از پی عارض سمن فامش | |
چون تقاضاگر اوست باکی نیست | گردن ما و منت وامش | |
زان که در راه عشق گاه به گاه | دوست دارم جفا و دشنامش | |
خواهم از وی به قصد شفتالو | بهر دشنام خسته بادامش | |
کرد عشقش دل سنایی خوش | باد خوش چون دل شه ایامش | |
شاه بهرام شاه آنک او را | خاک پایست جرم بهرامش |