سنایی غزنوی (قصاید)/مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | سنایی غزنوی (قصاید) (مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برند) از سنایی غزنوی |
' |
مرحبا بحری که از آب و گلش گوهر برند | حبذا کانی کزو پاکیزه سیم و زر برند | |
نی ز هر کانی که بینی سیم و زر آید پدید | نی ز هر بحری که بینی گوهر احمر برند | |
در میان صدهزاران نی یکی نی بیش نیست | کز میان او به حاصل شاکران شکر برند | |
در میان صد هزاران نحل جز یک نحل نیست | کز لعابش انگبین ناب جانپرور برند | |
جانور بسیار دیدستم به دریاها ولیک | چون صدف نبود که غواصان ازو گوهر برند | |
گاو آبی در جزیره سنبل و سوسن چرد | لاجرم هر جا که خفت از خاک او عنبر برند | |
همچو آهو شو تو نیز از سنبل و سوسن بچر | تا بهر جایی ز نافت نافهی اذفر برند | |
باغشان از شوخ چشمی گشت شورستان خار | طمع آن دارند کز وی سوسن و عنبر برند | |
سوسن و عنبر کجا آید به دست ار روضهای | کاندرو تخم سپست و سیر و سیسنبر برند | |
هر چه کاری بدروی و هر چه گویی بشنوی | این سخن حقست اگر نزد سخن گستر برند | |
خواب ناید مرزنی را کاندر آن باشد نیت | هفتهی دیگر مر او را خانهی شوهر برند | |
ای بهمت از زنی کم چند خسبی چون ترا | هم کنون زی کردگار قادر اکبر برند | |
ور همی گویی که من در آرزوی ایزدم | کو نشانی تا ترا باری سوی دلبر برند | |
این جهان دریا و ما کشتی و زنهار اندرو | تا نه پنداری که کشتیها همه همبر برند | |
کشتیی را پیش باد امروز در تازان کنند | کشتیی را باز از پیش بلا لنگر برند | |
کشتیی را غرق گردانند در دریای غیب | کشتیی را هم ز صرصر تا در معبر برند | |
مر یکی را گل دهد تا او به بویش جان دهد | و آن دگر را باز جانش ز آتشین خنجر برند | |
مر یکی را سر فرازانند ز آتش از جحیم | مر یکی را باز از گوهر همه افسر برند | |
خنده آید مر مرا ز آنها که از سیم ربا | درگه رفتن کفن از دیبه شوشتر برند | |
مرد آن مردست که چون پهلو نهد اندر لحد | هم به ساعت از بهشتش بالش و بستر برند | |
مرد را باید شهادت چونکه باشد باک نیست | گرو را اندر به چین سوی لحد میزر برند | |
تا نباشی غافل و دایم همی ترسی ز حق | گر همی خواهی که چون ایمان ترا بر سر برند | |
گر ندادی حق خبر هرگز کرا بودی گمان | کز جهان چون بلعمی را نزد حق کافر برند | |
عالم آمد این سخن مخصوص فردا روز حشر | عالمان بیعمل از کرد خود کیفر برند | |
یک پرستار و یکی عالم که در دوزخ برند | همچنان باشد که از جاهل دوصد کشور برند | |
حسرت آن را کی بود کز دخمه زی دوزخ رود | حسرت آن را کش به دوزخ از سر منبر برند | |
منظر و کاشانه پر نقش و نگارست مر ترا | چون بمیری هم بر آن کاشانه و منظر برند | |
اشتر و استر فزون کردن سزاوار است اگر | بار عصیان ترا بر اشتر و استر برند | |
مضمر آمدن مردن هر یک ولی وقت شدن | نسخهی قسمت همه یکبارگی مظهر برند | |
مرد عالم را سوی دوزخ شدن چونان بود | چونکه ترکی را به سوی خوان خنیاگر برند | |
مضمر آمد مردن هر یک ولی مضمر بهست | بانگ خیزد از جهان گر جان ما مضمر برند | |
مرد نابینا اگر در ره بساود با کسی | عیب دارند و ورا خصمان سوی داور برند | |
باز اگر بینا بساود منکری باشد درو | شاید این معروف رازی جبر آن منکر برند | |
این سخن بر ما پدید آید به ما بر آن زمان | کز برای حشرمان فردا سوی محشر برند | |
عاصیا هین زار بگری زان که فردا روز حشر | عاصیان را سوی فردوس برین کمتر برند | |
ظالمان را حشر گردانند با آب نیاز | عادلان را زی امیرالمومنین عمر برند | |
عالمان را در جنان با غازیان سازند جای | ساقیان را در سقر نزدیک رامشگر برند | |
ای سنایی این چنین غافل مباش و باز گرد | کفتابت را به زودی هم سوی خاور برند |